اگر همه ما قرار باشد يک انشاء درباره حجاب بنويسيم، چه مينويسيم؟! مطمئن باشيد که هيچ کس در انشايش نمينويسد که حجاب خوب نيست و بد است، چون در حالت طبيعي همه آدمها به داشتن حريم علاقه دارند و ترجيح ميدهند حريم خصوصيشان حفظ شود و با معنا و تعريف خودشان با حجاب باشند. حالا ما ميخواهيم يک انشاء درباره حجاب بنويسيم، يک انشاء در مورد اينکه براي حجاب داشتن و باحجاب ماندن بايد چطور عمل کرد و از کجا شروع کرد؟ ميشود حجاب را آموزش داد؟ ميشود با قانون گذاشتن آدمها را با حجاب کرد؟ همه آدمها را، نه فقط خانمها، طوري که حتي مدل حرف زدنشان و زبان بدنشان و نوشتههايشان و کارهايشان با حجاب باشد. مهمترين اصل براي باحجاب بودن «تربيت» است و بعد هم حس خوب باحجاب بودن من.
تا حالا فکر کردهايد که چه شد که مامان باحجاب من، دختر باحجابي مثل خودش ندارد؟! چه شد که مادر براي اينکه دخترش را راضي کند به اينکه مانتو و مقنعه يا چادرش را چطور انتخاب کند دچار معضل شد و نتوانست جواب سوالهاي کوچک و بزرگ دخترش را بدهد و جنگ خانوادگي بر سر حجاب شروع شد؟ هر مسئلهاي براي اينکه دروني شود و تبديل به يک مدل و سبک زندگي بشود بايد مراحلي را پشت سر بگذارد، در مورد مسائل ديني مثل حجاب هم قضيه همينطور است. حجاب مثل تاريخ و رياضي و جغرافي نيست که در مدرسه درس بدهند و تو ياد بگيري و يادت هم نرود! حجاب و مفاهيمي از اين دست، يعني معاني و تعريفها و کارکردهاي ديني را بايد در يک فرد پرورش داد، پرورش هم اصول و قوانين خاص خودش را دارد. اولش فضاسازي است، بعدش شناخت يا همان علم به موضوع، بعدش محيط خوب و همراهي و بعد تشويق و تکرار و آخر سر هم حمايت اجتماعي، ولي نميشود گفت مثلا اگر حمايت خانواده نباشد يا بقيه مردم حجاب را رعايت نکنند طرف بيخيال حجاب ميشود، چون اگر در همان قسمت اول يعني فضاسازي و شناخت خوب جا افتاده باشد حالا دستش را رها کني و بفرستياش هر جايي که دلت خواست، آنوقت آن حجاب دروني از حجاب بيروني محافظت ميکند.
مسئله اينجاست که نسل مادرهاي ما، يک مرحله را ميانبر زدهاند و پريدهاند وسط جامعهاي همراه و باحجاب. زنها و دخترهاي نسل قبل با يک جامعه باحجاب مواجه شدند بدون اينکه بدانند و يا بپرسند که «چرا حجاب؟» و يا «حجاب خوب است يا بد؟» و حالا نميتوانند جواب سوالها و شبهههاي ساده دخترشان را بدهند و سعي ميکنند از جايگاه مادرانهشان استفاده کنند و بتوانند دخترشان را به باحجاب بودن ترغيب کنند. امروز نميشود انتظار داشت با گفتن «خدا چشمهايت را کور ميکند» بچه از انجام دادن کاري پشيمان شود و درستش هم اين است که پشيمان نشود چون به همين ساده انگاري و سطحينگري کار ديگري را انجام ميدهد.
اين دختر جوان امروزي هم بر خلاف مادر و مادربزرگش در اجتماع (تحصيل و کار) بيشتر حضور دارد، بيشتر احساس محدوديت ميکند، بيشتر با تنوع ظاهري مواجه ميشود و جوابي براي سوالهاي اساسياش نميبيند و ترجيح ميدهد فرافکني کند و حجاب را يک مسئله سنتي بداند؛ نه يک مسئله ديني و با توجه به زندگي مدرن، از دستش خلاص شود!
دليل اصلي بدحجابي يا بيحجابي اين است که خانوادههاي مذهبي نتوانستهاند احساس و باور مذهبي را به بچههايشان منتقل کنند. اين خانوادهها فقط اطلاعات ديني (آن هم در حالت بسيار خوبش) دادهاند و بعد هم سعي کردهاند که نشان بدهند در حال زندگي مذهبي و ديندارانه هستند. تربيت ديني يک تربيت تحميلي و بيروني نيست که بشود با «نمازت را بخوان» يا «چادر سرت کن» بچه مذهبي تربيت کرد. تا يک نفر به انتخاب نرسد و حس خوبي از اين انتخاب نداشته باشد نميتوان اميدوار بود که اين شخص باحجاب و حريمدار خواهد بود. مسئله اينجاست که دخترهاي امروز جامعه ما مسائل ديني را ميدانند ولي به آن باور و اعتقاد ندارند و همه اين اطلاعات و آگاهيها را هم به دليل خانواده ديني و فضاي ديني جامعه با يک حس گناه ميگذارند روي دوششان و تمام مدت با خودشان حمل ميکنند! يعني يک خانواده ديندار فقط يک حس گناه به فرزندش هديه داده و او را رها کرده وسط دنيايي از اطلاعات جديد و به روز! در حالي که در گذشته مگر بچهها چهقدر از دين اطلاع داشتند؟ پس چه ميشود که با اين همه اطلاعات نميتوانيم از پس شبهههاي خودمان بربياييم. اين ميشود که با يک کولهپشتي پر از کتاب ديني يک راه غير ديني را انتخاب ميکنيم؟ اطلاعات کافي نيست، من بايد خودم راهم را، چادرم را و مقنعهام را انتخاب کنم.
يکي از مهمترين اتفاقاتي که در مورد انتخاب در حجاب بايد بيفتد اين است که آدمها حس خوب باحجاب بودن را داشته باشند اين حس را خانواده با همراهي و عملي که انجام ميدهد به وجود ميآورد. به هر حال چه بخواهيم و چه نخواهيم خانواده الگوي فرزندانش است. وقتي در يک خانواده مذهبي مادر و پدر مذهبي حس ديني خوبي به بچهها ندهند چطور ميشود اميدوار بود که دختر و پسر باحجاب و دينداري از اين خانواده بيرون بيايد. بعد از تربيت و شناخت ديني فقط در صورتي بچهها شيفته پدر و مادر خودشان ميشوند و شيفته انتخابي که انجام دادهاند، که احساس ديني خوبي در آنها به وجود بيايد. مادري که حجاب برتر دارد ولي اخلاق برتر ندارد؛ نميتواند زمينه انتخاب اين حجاب را براي دخترش ايجاد کند، پدري که شکل و ظاهر ديني دارد ولي احساس امنيت را در خانواده ايجاد نميکند نميتواند انتظار داشته باشد بچههاي دينمداري داشته باشد. تشويق خانواده بايد باشد تا همراهي اتفاق بيفتد. اين حس خوب همراهي را فقط نميتوان با هديه دادن براي روز «جشن تکليف» و روسري و چادر خريدن ايجاد کرد، اين تشويقها زماني موثر خواهند بود که در زندگي خانوادگي جريان داشته باشند، مادر خانواده به تميزي و زيبايي ظاهر باحجابش هم اهميت بدهد و فقط از گرماي چادرش نگويد و در مورد حس خوب حريمدار بودنش هم صحبت کند. اتفاقات خوبي که توسط يک آدم ديندار و محجبه سر ميزند نه تنها براي خانوادهاش که براي بقيه هم تأثير گذارتر است و به همان اندازه کارکردهاي بد يک فرد محجبه و ديندار تأثير منفيتري خواهد گذاشت.
حالا فرض کنيد من دختر امروزي حجاب را انتخاب کردم و اصلا از نوع خوبش را هم انتخاب کردم و براي تحصيل و کار وارد جامعه شدم. با اولين چيزي که مواجه ميشوم تناقضهايي است که بين حريمدار بودن من و نوع فضاي جاري در جامعه وجود دارد. من هم براي خودم هيچ برنامهاي ندارم، کسي هم براي من برنامهاي نريخته و فکري نکرده است. برنامهاي وجود ندارد که دختر امروز باحجاب را پشتيباني کند و به او اطلاعات بدهد، تنها چيزي که وجود دارد مصداقها است که باز هم جوابگوي سبک زندگي اين دختر جوان نيست يعني قضيه دختران «شعيب» تا کجاي زندگي من را جواب ميدهد و از آن به بعدش را بايد چه کنم؟ يک راه اين است که خود فرد باحجاب برود دنبال سبک زندگياش و به يک مدل برسد و سعي کند اين الگو را در زندگياش پياده کند، چون احتمالا مدل مادر و مادربزرگ و حتي مادر مادربزرگ در اين موارد جواب نميدهد و آموزشهاي موجود در خانواده هم به روزتر از اين نيستند. ولي مسئله اينجاست که هر کسي چطور ميتواند يک برنامه باحجاب براي خودش طرح کند. اينجاست که مسئله مهم تربيتي جامعه پيش ميآيد و اينکه جامعه هم بايد مثل خانواده در روشهاي دينياش از يک مدل پرورشي و تربيتي استفاده ميکرد تا به تأثيرگذاري آن اميد بيشتري ميبود و حالا ميتوانست براي سبک زندگي ديني افرادش هم برنامههايي محکمتر و مطمئنتر ارائه کند.